جوجه اردک زشتگاهی اوقات میبینمش . بعضی وقتها که از پارکینگ دارم میام بیرون ، یا یه وقتایی که دارم با شیلنگ کوچه رو آب میدم تا خاک نیاد نشیه روی هرچی که توی پارکینگ هست ، آخه خاک که بشینه رو ماشین ، آدم وسوسه میشه یادگاری بنویسه ، پس نباید خاک بیاد بشینه !اوایل فقط نگاهم میکرد ، یه لبخند میزد ، منم بهش لبخند میزدم و اون رد میشد و میرفت !یه مدت که گذشت دیگه به هم سلام می گفتیم ! اول من سلام میگفتم و بعد اون بهم سلام میگفت ، یه سلام با یه لبخند که کلی انرژی به آدم میداد .یه بار ازش پرسیدم اسمت چیه ! مکث کرد ، بهم لبخند زد و گفت : آیدا چقدر خوشگل بود آیدا ! صورت سبزه ، چشم های مشکیِ مشکی و مو های مشکیِ پر کلاغی ! سیاه سوخته ی خوشگل !موهاش بلند بود و از زیر روسریش مشخص بود که دُم اسبی بسته موهاشو ! همون مدلی که من خیلی دوست دارم!ای کاش یکبار میموند و من کلی باهاش حرف میزدم ! چقدر جذاب بود آیدا !جذاب ، دوست داشتی و پر انرژی . از بس انرژی آیدا زیاد بود ، هر وقت میدیدمش تا ساعتها انرژی داشتم . امروز هم آیدا رو دیدم . تنها اومده بود توی کوچه . اولش صبر کردم که خودش ، با زورِ خودش چرخِ ویلچِر رو از روی سنگی که گیر کرده بود زیرش آزاد کنه ! اما زورش نرسید ! یه نگاهِ پر از لبخند بهم کرد ! رفتم و با یه هُل ، کمکش کردم ! چند متری هم همراهیش کردم . توی دستش یه کتاب داستان بود . پرسیدم مگه مدرسه میری آیدا ؟ گفت : نه ، از سال ِ دیگه میرم ! گفتم : پس چطوری کتاب میخونی ! گفت : دارم میرم خونه خاله ، اون برام میخونه . پرسیدم : اسم کتابت چیه آیدا ؟؟گفت : جوجه اردک زشت . . . "
رضا پورشریف " کافه متن...
ادامه مطلبما را در سایت کافه متن دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kafematn بازدید : 33 تاريخ : شنبه 3 دی 1401 ساعت: 12:02